گروه 5+2

ساخت وبلاگ
آه که حتی حوصله ی لقد زدن زیرشان و برپا کردن جنگ را ندارم.تعجبم می برد چه طور گاهی یک قائده ی ساده و بدیهی، این طور در مغز بعضی ها پیچ می خورد.لامصب، آقای عظیم خواه مُرد! بدم مرد. بدون انتظار مرد. ناگهانی مرد. تلخ و دردناک مرد. بعد ما این وسط پول جمع کردیم برایش خیرانه و صدقه راه بندازیم؟ مگر ما بنگاه خیریه یا خیر مدرسه سازیم؟ ما عزیز از دست داده ایم. درک مفهوم سوگ یا داغداری مگر چه قدر سخت است که شما لامصب ها شصت و دو میلیون جمع کردید ولی زیر بار برگزاری مراسم حتی در حد خیلی اب دوغ خیاری نمی روید؟ما به عنوان کسی که از هوشنگ عظیم خواه با آن لبخند همیشگی و ته ریش خاکستری و کله ی طاسش خاطره ها داشتیم، نیاز داریم هم دیگر را در آغوش بگیریم، گریه کنیم! همین. انتظار زیادی است؟ می فهمی؟ گریه... کنیم....مثلا یک خری هر خری اصلا بیاید دم دست من بنشیند برایش تعریف کنم لیتمن دانشجویی مامان را وقتی بدون زوار بردم پیشش، در اولین نگاه گفت، "از لیتمن های سری یک، به دانشجو های پزشکی بیست سال قبل جایزه می دادند." انگار که بگوید "چوب ابنوس، بیست و سه سانت، خوش دست با ریسه قلب اژدها" و بعدش برایم کل مغازه های لیتمن را زنگ زد و بعد ترش حضوری رفت تا فقط یک زوار دور لیتمن را برایم پیدا کند. بماند که پیدا نکرد.آن وقت شما ها زرت و زرت می ایید پیام می گذارید که پول جمع شده تقدیم خانواده اش شود مراسم نیازی نیست. که ای کوفت بگیرید با میزان تکامل قوه ی درکتان. این خود ماییم که نیاز به آن مراسم داریم نه کس دیگری.. خیریه هاتان را ببرید هر گوری غیر از سوگ خانه ی من. در و دیوار آن دانشگاه باید غرق مشکی شود. باید کنار هم بیاییم و از چوب دستی هامان نور طلایی به اسمان بفر گروه 5+2...
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 128 تاريخ : چهارشنبه 18 خرداد 1401 ساعت: 15:58